اه و فغان

  1. 1-امروز با این اقای شوهر بحثم شد سر نی نی نی نی روی زمین بود داشت لباس تنش می کردم اسباب بازیش نمی دونم کجاش رفت شروع به گریه کرد و همسر محترم می گفت چرا حواست نیست و ...   
  2.  دیر رفتم سرکار و ساعت 11 هم دوباره نی نی ناآروم بود رفتم پیشش خیلی قشنگ کار می کنم خسته شدم چرا تنم اینقدر لش شده کارم رو ول نمی کنم راستش مطمن نیستم به این اقای همسر شاید فردا خواست بره زن بگیره شاید یکی از دانشجوهاش دلش رو برد بسکه عشوه و غمزه دارن از اون طرف می ترسم حوصلم سر بره از همه بدتر دلم برای بچم کباب نمی تونم بین اینها یکی رو انتخاب کنم البته قلبا دوست دارم بیام بیرون از این اداره مسخره که 10 دقیقه دیر و زود داد همه بالاست بدم می آید متنفرممممممممممممممممم 
  3. آتلیه عکس گرفتیم همسر و خانوادشون معتقدند فقط نی نی خوب شده و من و همسر خصوصا من خیلی بد شدیم حالا هم خواهر شوهر عکس نی نی و نمی دونم شاید مال ما رو بدن اینکه به ما بگه ورداشته برده

امروز نمی دونم چم شده حال و حوصله ای ندارم نمی دونم مال ترشی که ظهر خوردم یا چیزی دیگری است. 

دلم هم بشدت گرفته حوصله هیچ کس رو ندارم گاهی فکر می کنم خیلی حسودم دلم می خواد بچم مال خودم باشه ولی مال همه هست جز خودم همه در موردش تصمیم می گیرند دوست دارم ورش دارم ببرمش یک جای که دست هیچ کس بهش نرسه. 

از سرزنش شدن متنفرم و برای بچه زیاد از سوی آقای همسر مورد عتاب و خطاب قرار می گیرم. 

بعضی وقتها به نی نی هم حسودی می کنم که چقدر آقای همسر دوستش داره از من هم بیشتر. 

گاهی بنظرم ی میاد نی نی بابای رو بیشتر از من دوست داره هنوز مامان هم نمی گه ولی بابا به میزان فراوان حسودم نه 

دیشب زیاد خواب پریشان می دیدم برم صدقه بدم بای

اولین پست

این وبلاگ را ساختم تا بنویسم آنچه را که حتی برای خودم نمی توانم بگویم