امروز نمی دونم چم شده حال و حوصله ای ندارم نمی دونم مال ترشی که ظهر خوردم یا چیزی دیگری است.
دلم هم بشدت گرفته حوصله هیچ کس رو ندارم گاهی فکر می کنم خیلی حسودم دلم می خواد بچم مال خودم باشه ولی مال همه هست جز خودم همه در موردش تصمیم می گیرند دوست دارم ورش دارم ببرمش یک جای که دست هیچ کس بهش نرسه.
از سرزنش شدن متنفرم و برای بچه زیاد از سوی آقای همسر مورد عتاب و خطاب قرار می گیرم.
بعضی وقتها به نی نی هم حسودی می کنم که چقدر آقای همسر دوستش داره از من هم بیشتر.
گاهی بنظرم ی میاد نی نی بابای رو بیشتر از من دوست داره هنوز مامان هم نمی گه ولی بابا به میزان فراوان حسودم نه
دیشب زیاد خواب پریشان می دیدم برم صدقه بدم بای
این وبلاگ را ساختم تا بنویسم آنچه را که حتی برای خودم نمی توانم بگویم